سلطان محمد کار های بسیار کرد ولی یکی از کار های مهم او ساختن جای بود به نام ( لت خانه ) برای فقرا و ضعفا و مستمندان و محتاجان با تمام وسایل وقت از قبیل غذا و دوا و جای خواب ولی به زود ترین وقت لت خانه پر شد و جای سوزن انداختن نمانده بود , سلطان حیران شد که چه کار کند , یکی از وزرا مشوره داد که : اگر عالیجناب اجازه بفرمایند که خدام " کاه دود " بفرمایند و کاه دودی تلخی دارد که حوصله نمودن در مقابل ان کار هر کسی نیست . سلطان راضی شد و کاه دود نمودن . در وحله های اول اهسته اهسته لت ها جعلی فرار نموده و بالخره چند تا لت واقعی باقی ماند که یکی انها از فرط ناراحتی و سوخت چشم ها از تلخی دود کاه به سلطان شروع به ناسزا و فحش گفتن را نمود و چند لت دیگر که همان حوصله فحش دادن را نیز نداشتن میخواتسند که کسی از طرف انها نیز چند تا فحش به سلطان محمود بدهد . همین لحظه وضع و فضا و هوای تالار گفتمان مشعل مثل لت خانه سلطان محمد بعد از کاه دود را میماند . ممنون .
در زمان های سلطان محمد غزنوی یک نفر مثلاء شخصی به نام اعظم خان در بین مردم ناگهان " گوزش " رفت . از شرم و خجالت از شهر خود فرار نمود و به شهر دیگر رفت و شروع به زنده گی نمود , بعد از چهل سال فکر کرد که حالا دیگر کسی ان واقعه را به یاد ندارد و همه فرموش نموده اند , مردکه به شهر خود برگشت و اهسته اهسته در کوچه ها و سرک ها شروع به قدم زدن نمود , در یکی از کوچه ها شنید که دو نفر باهم جرو بحث دارند . اولی : چند ساله هستی تو ؟ دومی : سالشه خبر ندارم ولی ده همو سال پیدا شده بودم که گوز اعظم خان رفته بود . بیچاره اعظم خان دوباره فرار را بر قرار ترجیح داد .